زاغکی قالب پنیری دید به دهن برگرفت و زود پرید
بر درختی نشست در راهی که از آن می گذشت روباهی
روبه پر فریب و حیلت ساز رفت پای درخت و کرد آواز
گفت به به چقدر زیبایی! چه سری چه دمی عجب پایی!
پر و بالت سیاه رنگ و قشنگ نیست بالاتر از سیاهی رنگ
گر خوش آواز بودی و خوشخوان نبدی بهتر از تو در مرغان
زاغ می خواست قار قار کند تا که آوازش آشکار کند
طعمه افتاد چون دهان بگشود روبهک جست و طعمه را بربود
حبیب یغمایی